اگر انسان مایل باشد چیزی را به طور روشن، واضح و دقیق ببیند، می بایست ذهنش بسیار آرام و بدون تمامی تعصبات، فریب، گفتگوها، تجسم ها و تصاویر باشد. برای دیدن، تمامی این پرده ها باید کنار روند، زیرا تنها در سکوت محض است که شما قادر به مشاهده شروع فکر خواهید بود نه زمانی که در حال جستجو، پرسش یا در انتظار گرفتن پاسخ هستید.
- ما در تمام طول زندگی خود وقت وانرژی بسیار زیادی را هدر داده و سعی می کنیم تا افکار خود را کنترل کنیم. نزد خود می اندیشیم « این فکر خوبیست، من می بایست بیشتر به آن بپردازم » یا اینکه « آن فکر زشتی است و من باید آنرا سرکوب کنم ». در تمام مدت، بین یک فکر با فکر دیگر، بین یک آرزو با آرزوی دیگر، بین یک لذت که لذت های دیگر راتحت الشعاع قرار می دهد و همان لذتهای دیگر، نبردی وجود دارد. اما اگر هوشیاری نسبت به شروع فکر وجود داشته باشد، در آن صورت در فکر، هیچ تناقضی نخواهد بود.
- اساساً در زندگی ما انسانها، خلوت گزینی، محدوده ی بسیار کوچکی را به خویش اختصاص داده است. حتی زمانیکه تنها هستیم زندگیمان تحت تأثیر انواع نفوذها و پر از دانسته ها، خاطره ها، تجربه ها، اضطرابها، بدبختی ها و تضادهائیست که باعث منگی و کرخی هرچه بیشتر ذهن می گردد. در واقع باید اذعان کرد که در یک چنین حالتی، ذهن در جریان روتین و یکنواختی عمل می کند. آیا ما هرگز تنها هستیم؟ یا اینکه همواره بارهای سنگین دیروز را با خویش حمل می کنیم؟ داستان نسبتاً زیبایی هست درباره ی دو راهب که از دهکده ای به سوی دهکده دیگری می رفتند. در میان راه به دختر جوان و زیبایی بر می خورند که کنار رودخانه نشسته بود و گریه می کرد. یکی از راهبان به سوی دختر رفته، از او می پرسید « خواهرم برای چه گریه می کنی؟ » دختر پاسخ می دهد: « آیا خانه ای که آنسوی رودخانه است می بیند؟» من امروز صبح به این طرف رودخانه آمدم و در عبور از آن دچار مشکلی نشدم، اما حالا آب رودخانه بالا آمده و من نمی توانم برگردم، ضمناً قایقی هم نیست.
راهب رو به دختر کرده و می گوید « آها، خوب این که مسئله ای نیست » سپس دختر را در بازوان گرفته و به آنسوی رودخانه می برد و بر می گردد. راهبان به راه خویش ادامه می دهند. پس از گذشت چندین ساعت دوست راهب از او می پرسید؟ « برادر ما عهد کرده ایم که هرگز به زنی نزدیک نشویم، آنچه که تو انجام دادی گناه وحشتناکی بود آیا با دست زدن به یک زن دچار احساس لذت نشدی؟» راهب دیگر پاسخ می دهد « من او را چند ساعت پیش همانجا رها کردم اما تو هنوز او را با خود حمل می کنی، اینطور نیست؟»
ما دائم همین کار را می کنیم. همواره در حال حمل بارهای گوناگونیم. ما هیچ وقت با گذشته نمی میریم، هیچ وقت گذشته را پشت سر نمی گذاریم، فقط زمانی که با معطوف کردن توجه و هشیاری کامل « ذهن» خود به مسئله ای، آن را حل و فصل می کنیم، یعنی آنرا همراه خود به دقایق بعد یا فرداهای بعد حمل نمی کنیم، خلوت ما و تنهایی ما تحقیق پیدا می کند. در آنصورت حتی اگر در خانه یا اتوبوسی پر سر و صدا باشیم، لاجرم خلوت و تنهایی خویش را حفظ کرده ایم، خلوتیکه نشان دهنده ذهنی است با نشاط و معصوم.
داشتن سکوت و خلوت درونی از اهمیت زیادی برخوردار است، زیرا این امر به منزله داشتن آزادی در جهت بودن، رفتن، عمل کردن و پرواز است. گذشته از اینها، خیر، فقط در خلوت ذهن قادر به گُل کردن است، همانطور که تقوی وقتی گل می کند که رهایی دست می دهد. ممکن است ما آزادی سیاسی داشته باشیم ولی دروناً آزاد نباشیم، در نتیجه سکوت و خلوتی وجود ندارد. نه تقوی و نه هیچ کیفیت متعالی دیگری بدون وجود این خلوت پهناور درونهر انسان قادر به رشد و عملکرد نیست. خلوت و سکوت، لازم و ضروری هستند. زیرا وقتی که ذهن، تحت نفوذ قرار نگرفته، تعلیم نیافته و نامحصور در تجربه های متنوع باشد، فقط در آن حال می تواند به کیفیتی کاملاً نو و جدید دست یابد. انسان می تواند بی واسطه ببیند که فقط در حالت سکوت و آرامش ذهن، امکان روشن شدگی وجود دارد.